کد مطلب:129652 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:120

شهادت نافع بن هلال جملی
نافع بن هلال در حادثه كربلا مواضع قهرمانانه ی فراوانی داشت. طبری درباره یكی از مـواضـع آن قـهـرمـان بـزرگ، به نقل از یحیی بن هانی بن عروه، می نویسد: نافع بن هلال در آن روز می جنگید و می گفت:

من شیر جملی و بر دین علی هستم! [1] .

در این هنگام مردی به نام حریث به سوی او شتافت و گفت: من بر دین عثمانم.

گـفـت: تـو بر دین شیطانی؛ و بر او حمله كرد و او را كشت. در این هنگام عمرو بن حجاج زبـیـدی فـریـاد زد: ای نـابـخـردها، آیا می دانید با چه كسی می جنگید؟ شما با شجاعان كـوفـه می جنگید. با آنها جنگ تن به تن مكنید كه آنها دست از جان شسته اند. شمار اینان انـدك اسـت و زمـان درازی هـم نخواهند پایید. اگر آنان را سنگباران كنید، همه كشته خواهند شـد.


عـمـر سعد گفت: راست گفتی، نظر، نظر توست. آنگاه كس فرستاد و فرمان داد كه از جنگ تن به تن بپرهیزند.» [2] .

نافع بن هلال نامش را بر فاق تیرهایش نوشته بود و آنها را مسموم می كرد و به سوی دشمن می افكند و می گفت:

مـن بـا ایـن تـیـرهـایـی كـه مـسـموم است و به وسیله پرهایشان در حركتند به سوی دشمن تیراندازی می كنم.

تا آنكه زمین از باران تیر پرگردد؛ و ترس برای جان آدمی سودی ندارد.

او مـوفـق شـد عـلاوه بـر مجروح ساختن شماری از سپاهیان عمر سعد، دوازده تن را نیز به هلاكت برساند. پس از آنكه تیرهایش ‍ به اتمام رسید، شمشیر كشید و به دشمن حمله كرد و می گفت:

من شیر جملی، و بر دین علی هستم!

دشـمـن از هـر سـو بـه او حـمله كرده، او را در حلقه محاصره قرار دادند و با سنگ و چوب زدند تا آنكه بازویش شكست. آنگاه او را به اسارت در آوردند. شمر بن ذی الجوشن همراه بـا دار و دسـتـه اش او را نزد عمر سعد برد. عمر گفت: وای بر تو ای نافع چه بلایی بـر سـرت آورده ای؟ گـفت: خداوند از نیت من آگاه است. مردی كه خونها را بر محاسن وی جـاری دیـد گفت: می دانی چه به سرت آمده است؟ گفت: به خدا سوگند به جز آنها كه مـجـروح كرده ام، دوازده تن از شما را به قتل رسانده ام و خویشتن را بر این تلاش نكوهش نمی كنم. اگر دست و بازویم سالم می بود، نمی توانستید مرا به اسارت در آورید!

شمر خطاب به ابن سعد گفت: خداوند كارت را راست گرداند، او را بكش!

عمر سعد گفت: تو او را آورده ای، خودت هم او را بكش. همینكه شمر شمشیر كشید، نافع بـه وی گـفت: به خدا سوگند، بدان كه اگر تو از مسلمانان می بودی، بر تو گران می آمد


كه خدا را با خونهای ما دیدار كنی! خدا را سپاس می گویم كه مرگ ما را به دست آفـریـدگـان شـرورش قـرار داد. آنـگـاه شـمـر مـلعـون او را بـه قتل رساند. [3] .

خـوارزمـی نـقـل كرده است كه شهادت نافع بن هلال پس از شهادت سعید بن عبد اللّه حنفی بـوده اسـت، آنـجـا كـه مـی گـویـد: «پـس ‍ از او نـافـع بـن هـلال بجلی و به قولی هلال بن نافع به میدان آمد. او تیراندازی بود كه تیرهایش به خطا نمی رفت و دستش را خضاب می كرد...» [4] .

سماوی بر این باور است كه نافع پس از شهادت عمرو بن قرظه و پس از آنكه او، علی، برادر عمرو بن قرظه، را كشت، به شهادت رسید. آنجا كه می گوید: «هانی بن عروه مرادی نـقل كرده است كه پس از به جولان در آمدن سپاه ـ بعد از كشته شدن علی به دست نافع ـ نافع بن هلال به آنان حمله ور شد و شمشیر در میان آنان نهاد و می گفت:

اگـر مـرا نـمـی شـنـاسـیـد، مـن پـسـر جـمـلی هـسـتـم و دیـن مـن دیـن حـسـین بن علی (ع) است.» [5] .

شاید سماوی این مطلب را از مضمون نقلهای طبری برداشت كرده است.

امـا شـیـخ صـدوق داسـتـان شـهـادت نـافـع بـن هـلال را پـس از شـهـادت وهـب بـن وهـب نـقـل كـرده و از او بـه نـام «هـلال بـن حـجّاج» [6] یاد كرده است. آنجا كه می گوید: «سپس هلال بن حجّاج به میدان آمد و می گفت:

من با این تیرهای نشان دار تیراندازی می كنم؛ و ترس برای جان آدمی سودی ندارد.

آنگاه سیزده تن از سپاه دشمن را كشت و سرانجام خود كشته شد.» [7] .


ابـن شـهـر آشـوب شـهـادت او را پـس از شـهـادت زهـیـر بن قین نوشته است، آنجا كه می گوید: «سپس هلال بن نافع بجلی [8] به میدان آمد و می گفت:

من جوان یمنی بجلی و بر دین حسین بن علی (ع) هستم.

شـمـا را بـا ضـربـتی همانند جوانی قهرمان می زنم؛ و خداوند سرانجام كارم را به خیر خواهد كرد. [9] .

آنگاه دوازده و به روایتی هفتاد مرد را كشت.» [10] .


[1] سـمـاوي در ابـصـار العـيـن (ص 149) مـطـلب را بـه هـمـيـن صـورت نـقـل كـرده اسـت، ولي در اصل روايت طبري آمده است: من جملي هستم و بر دين علي هستم. از آنـجـا كـه وزن رجـز بـه ايـن صـورت درسـت نـمـي آيـد، مـا نـيـز مـطـلب را از سـمـاوي نـقـل كـرديـم. در الارشـاد (ج 2، ص 103) آمـده اسـت: مـن فـرزنـد هلال بجلي هستم، من بر دين علي هستم.

[2] تاريخ الطبري، ج 3، ص 324؛ الارشاد، ج 2، ص 103؛ اعلام الوري عن، ج 2، ص 402؛ مثيرالاحزان، ص 60؛ بحار، ج 45، ص 19.

[3] ر.ك: تاريخ الطبري، ج 3، ص 328؛ ابصار العين، ص 149 ـ 150؛ و ر.ك: تـسـليـة المـجـالس، ج 2، ص 296 (در ايـن كـتـاب هلال بن نافع آمده است)؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 404.

[4] ر.ك: مقتل الحسين، خوارزمي، ج 2، ص 24.

[5] ابصار العين، ص 149.

[6] بـرخـي از مـنـابـع نـام نـافـع بـن هـلال را بـه طـور مـعـكـوس هـلال بـن نـافـع نـوشـتـه انـد. سـماوي درباره ضبط نام وي مي نويسد: بر سر برخي زبـانـهـا چـنـيـن جـاري اسـت و نـيـز در بـرخـي كـتـابـهـا هـلال بـن نـافـع آمده است؛ كه مطابق ضبط پيشينيان غلط است. (ر.ك: ابصار العين، ص 150). ولي صـدوق كـه خـود از پـيـشـيـنـيـان اسـت نـامـش را هلال بن حجّاج نوشته است و اين از همه شگفت انگيزتر است! دقت كنيد.

[7] امالي، صدوق، ص 137، مجلس 30، حديث شماره ي1.

[8] سـمـاوي گـويـد: «جـمـلي مـنـسـوب اسـت بـه جـمـل، تـيره اي از مذحج است. اما بر سر برخي زبانها افتاده و در برخي كتابها بجلي آمده است؛ كه غلطي آشكار است. (ابصار العين، ص 150).

[9] در مقتل الحسين خوارزمي (ج 2، ص 25) آمده است:

مـن جـوان يمني جملي هستم و دين من دين حسين بن علي (ع) است. ديدگاه من اين است كه اگر امـروز كـشـتـه شـوم بـه آرزوي خـويـش رسـيـده ام و عمل خويش را ديدار مي كنم. آنگاه سيزده تن از دشمن را كشت تا آنكه بازوانش را شكستند و او را به اسارت در آوردند. سپس شمر بن ذي الجوشن برخاست و او را گردن زد.

[10] مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 104.